عروس بدبختی!

غلامرضا تدینی راد-از روزی که چشم باز کردم طعم تلخ بدبختی و فقر را چشیده ام و با بی سروسامانی بزرگ شده ام! «مریلا» که ١٥ سال بیشتر ندارد و برای اعلام شکایت از همسر ٨٧ ساله اش به کلانتری سناباد مشهد آمده است، به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: فرزند دوم

خانواده ام و وقتی ٢ساله بودم مادرم به خاطر اعتیاد پدرم از او جدا شد و به دنبال زندگی خودش رفت. پدرم نیز مرا به خانواده ای سپرد تا نزد آن ها زندگی کنم، ٨ سال گذشت و چون خیلی برای ٢ خواهرم دلتنگ بودم به خانه خودمان برگشتم اما اعتیاد شدید پدر به موادمخدر، غبار فقر و بدبختی را بر سر و صورت ٢ خواهر بی گناهم نشانده بود. حضور من درخانه باعث شد تا آن ها کمی روحیه بگیرند ولی هر وقت تنها می شدم و خودم را با دخترهای دیگر که به مدرسه می رفتند و درس می خواندند مقایسه می کردم، عذاب می کشیدم و سردرد می شدم. مریلا ادامه داد: در سن ١٣ سالگی به خاطر فرار از مشکلات و به امید این که دیگر بزرگ شده ام و می توانم ازدواج کنم با پسر جوانی که در همسایگی مان بود آشنا شدم و او با حیله و نیرنگ از من سوءاستفاده کرد. پدرم با اطلاع از این موضوع می خواست شکایت کند که داود مرا به عقد خود درآورد. اما او هم مثل پدر معتاد به موادمخدر بود و پس از یک سال طلاقم را داد. وضعیت زندگی ما روز به روز بدتر می شد و پدرم هرچه داشتیم و نداشتیم فروخت و دود کرد. از طرفی چون چند ماه کرایه خانه را نتوانستیم پرداخت کنیم صاحب خانه نیز ما را جواب کرد و گفت: یک هفته مهلت دارید تا منزلم را تخلیه کنید. در این حال و روز، پیرمرد ٨٧ساله ای که همسایه مان بود یک روز پدرم را صدا زد و باهم کمی حرف زدند. پدر سپس خوشحال به خانه برگشت و گفت: ناراحت نباشید مشکل مان دارد رفع می شود. باورتان نمی شود وقتی فهمیدم که آن پیرمرد با وعده و وعیدهایی مانند پرداخت مبلغ ٥٠هزار تومان وجه نقد و این که ٣ دانگ از خانه ام را به نام دخترت می زنم و همچنین پرداخت مبلغی به عنوان شیربها، مرا از پدرم خواستگاری کرده است داشتم خفه می شدم. فکر می کردم پدرم با این امر مخالفت کند ولی برخلاف تصورم، او با توسل به زور و تهدید بساط عقدمان را فراهم کرد و من با مردی ازدواج کردم که ٧٢ سال تفاوت سنی داشتیم. در این لحظه مریلا اشک هایش را پاک کرد و افزود: شوهرم اتاقی به پدر و ٢ خواهرم داد تا در کنارمان باشند اما او نه تنها به وعده هایی که برای فریب پدرم داده بود تا او را راضی به این ازدواج کند عمل نکرد و پرداخت نفقه ام را نیز فراموش کرد، بلکه مرا هم به سرکار فرستاد و ماهانه مبلغ ٣٥ هزار تومان را از حقوقم به عنوان کرایه اتاق پدرم برمی دارد. چند بار به خاطر آزار و اذیت های شوهرم با پدرم صحبت کردم ولی او عکس العملی نشان نمی داد و چیزی نمی گفت تا این که دیروز شوهرم گفت که باید پدرم خانه اش را تخلیه کند. با شنیدن این حرف پدرم مرا با خود به این جا آورده است تا از شوهرم به خاطر فریب در ازدواج و پرداخت نکردن نفقه شکایت کنم. من اگر این چند ماه را هم با پیرمرد ازدواج کرده ام فقط به خاطر پناه دادن و سیرکردن شکم ٢ خواهر کوچکم بوده است اما حالا می خواهم از شوهرم شکایت کنم. در این لحظه مریلا با صدایی آرام گفت: من بدبخت ترین عروس دنیا هستم و از زندگی نکبت بارم خسته شده ام!

 
منبع:
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد