معرفی کتاب (عبرتها و پندهای زندگی)

پادشاهی در بالای قصر خود نشسته بود ورهگذران را تماشا می کرد در میان عابران زنی با قامتی موزون ودلربا دید دردم به وی دل بست وفریفته جمال او گردید دستور داد تحقیق کنند بیبینند زن کیست؟ پس از رسیدگی گفتند زن فیروز غلام مخصوص شماست  پادشاه به منظور رسیدن به وصال زن غلام مخصوص خود را خواست ونامه ای به اوداد که به مقصدی برساند فیروز نامه را گرفت وفردا راهی مقصد شد

کتاب یار مهربان 50

نویسنده: سید کبیر حسینی
بنام خداوند بخشنده مهربان                       به رحم و کرامت یم بیکران

و سلام خدمت شما یاوران برنامه و کتاب دوستان گرامی !مهمان محافل سرشار از صفا وصمیمیت ومحبت شما دوستان هستیم با معرفی یار خاموش ومهربان دیگر لطفا مارا همراهی بفرمایید
موزیک
دوستان گرامی!
نام این کتاب عبرتها وپندهای زندگی است و آقای عباس کمساری کرمانی آن را تألیف کرده است چاپ اول این کتاب در پائیز1377 انجام شده است این کتاب در یک مقدمه وچندین داستان و در 116 صفحه تدوین شده است

درمقدمه آمده است : داستان وقصه وماجرای گذشتگان از دیر باز دربین جوامع بشری مطرح بوده ودارای آثار گوناگون ومفیدی نیز می باشد یکی از مواردیکه داستان و قصه در آن کاربرد فراوانی دارد مباحث اخلاقی وتربیتی می باشد وحقا در تقریب مطالب وبیان مباحث گوناگون اخلاقی وتربیتی درمیان اجتماع نقش مؤثری داشته است
موزیک
شنوندگان گرامی!

نویسنده قبل از آغاز داستانهای کتاب می گوید : کتابی که اینک در دست شما قرار دارد ، حاوی داستانها وحکایتهای پند آموزی است که تحت عنوان پندها و عبرتهای زندگی به تحریر در آمده است

برخی از عنوانهای داستانهای کتاب ازاین قرار است : عشق خیابانی ، مؤذن کافر ، عشق مرگبار ، گناهکار پشیمان ، آه مادر و عاقبت دختر قدر نشناس ، جهاد زن ، زن پاکدامن ، جوان بی ادب ومنطق پیامبر، پاداش اطاعن از شوهر ، یک نگاه ، نتیجه بد خلقی ، جوان پاکدامن ، مهر همسر، زن زیرک ، خواستگار مؤمن ، مرد پرهیزکار وعاقبت کار همسر نمونه و توبه گناهکار
موزیک
یاوران همراه!
ازمیان داستانهای گوناگون این کتاب داستان زن زیرک را با کمی خلاصه خدمت شما یاوران برنامه بیان می کنیم :

پادشاهی در بالای قصر خود نشسته بود ورهگذران را تماشا می کرد در میان عابران زنی با قامتی موزون ودلربا دید دردم به وی دل بست وفریفته جمال او گردید دستور داد تحقیق کنند بیبینند زن کیست؟ پس از رسیدگی گفتند زن فیروز غلام مخصوص شماست  پادشاه به منظور رسیدن به وصال زن غلام مخصوص خود را خواست ونامه ای به اوداد که به مقصدی برساند فیروز نامه را گرفت وفردا راهی مقصد شد
موزیک
شنوندگان ارجمند!

وقتی پادشاه اطلاع پیدا کرد فیروز در خانه نیست وبه سفر رفته وارد خانه شد وبه زن زیبای وی گفت با اینکه من پادشاه مملکت هستم به ملاقات توآمده ام زن گفت من ازاین ملاقات پادشاه به خدا پناه می برم ای پادشاه می خواهی از ظرف غذایی بخوری که سگ درآن پوزه زده واز آن خورده است ؟ شاه ازاین سخن شرمگین شد واز خانه بیرون رفت چنان شرمنده وناراحت شد که یک لنگ کفش خود را جا گذاشت وفراموش کرد بپوشد اتفاقا چند لحظه بعد فیروز وارد شد چون وقتی از شهر بیرون آمد ومسافتی را طی کرد به یاد آورد که نامه شاه را در خانه جا گذاشته است ازاین رو برگشت تا نامه را بردارد همین که فیروز به حانه آمد وکفش پادشاه را در آنجا دید مات ومبهوت شد پس از مدتی متوجه شد که نیرنگی درکار بوده وسفر او نیز ساختگی است درعین حال چاره نبود ، فرمان پادشاه است وباید اجرا شود
موزیک
یاران برنامه!
خلاصه داستان این است که فیروز مأموریت خودرا انجام میدهد واز طرفی به همسر خود نیز بد بین می شود  و او را به خانه پدر وبرادرش می فرستد اما پدر وبرادر  ازاین جریان ناراحت وعلت این کار را از فیروز جویا می شوند  اما فیروز جوابی نمی دهد... به هرحال برادر زن به قاضی شکایت کرده وقاضی در حضور شاه به این دوسیه رسیدگی می کند
موزیک
در محکمه قاضی برادر زن که شاکی بود گفت : باغی به این مرد اجاره داده ام که چشمه آب در آن جاری ودر ودیوار آن آباد  ودرختانش ثمردار بود ولی این مرد میوه آن را خورد  ودرختان را از میان برد وچشمه را کور کرد وپس از خرابی آن را به من پس داده است
فیروز در دفاع گفت  من باغ را صحیح وسالم بهتر از روزی که به من داد به او رد کردم برادر زن گفت از اوسؤال کنین چرا آن را برگردانیده است ؟ وفیروز گفت که دلیل آین کار این بوده است که درباغ رد پای شیر یافته است و ازآن خوف دارد که از ناحیه شیر آسیبی به وی برسد
موزیک
دراین جا پادشاه لب به سخن باز کرد وگفت ای فیروز آسوده خاطر به باغ خود برگرد چرا که شیر اگرچه وارد باغ شد اما هرگز متعرض آن نشد وبه برگ ومیوه آن آسیبی نرساند او فقط یک لحظه در آنجا توقف کرد  وبرگشت به خدا هیچ شیری  باغی مانند باغ تو ندیده است که خود را از بیگانه حفظ کند
دراینجا فیروز به پاکدامنی همسر خود اطمینان کرد وبا آرامش خاطر زن خود را به خانه برگردانید وزندگی را از سر گرفت
خوب دوستان کتابخوان امید که بتوانید کتاب عبرتها وپندهای زندگی نوشته آقای عباس کمساری کرمانی را تهیه واز داستانهای آن لذت ببرید
خداحافظی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد