قال علی علیه السّلام
ازرى بنفسه من استشعر الطمع و رضی بالذل من کشف عن ضره و هانت علیه نفسه من امر علیها لسانه
بدست خود بسر گرد بلا بیخت
به پیش خلق عرض و آبرو ریخت
طمع در بند مردان خردمند
گشایند و بکشتنگاه افکند
طمع آن طوطی آورده است در دام
طمع آن طفل را کرده است بدنام
بسا دیدیم اشخاص طمعکار
به یک دفعه طمع یک عمر بد خوار
مکن بر حلق خویش این دشنه را تیز
دلا آزاد شو زین بند بگریز
کسی گر از گرفتاریش زد دم
ز جاه و آبرویش کرده خود کم
درونت گر ز درد آمد پر از خون
بدل پنهان کنش چون در مکنون
بسان غنچه نشکفته خاموش
شو و بر راز خویش انداز سرپوش
بروز ابتلا بر کس شکایت
مکن در نزد خلق از غم حکایت
بدل گریان بلب میباش خندان
که خود آن گریه را خنده است پایان
دو لب بر هم بنه از شکوه کم کن
به یکدم کار شمشیر دودم کن
از آن با دام همسر شد بشکر
که در آتش نزد زو شکوه سر
ز دست روزگار آن کس که شاکی است
ز خواری و ز بیارجیش حاکی است
بود مرد آنکه گر گیتیش افشرد
نمودش استخوان این آسیا خرد
شود با رنج و غم در آشنایی
نجوید بر شکسته مومیایی
زبان را هر که بر خود داد امارت
زده بر جانش از خفت خسارت
زبان در بند کش آن را نگهدار
رها آن را به هر گفتار مگذار
زمام از دست تو گر بگسلاند
همه تن را به آتش میکشاند
سخن را لب به بیهوده مکن باز
مکن ساز جدال و کینه را ساز
که گر انسان خزف جای گهر سفت
گه و بیگه بناسخته سخن گفت
شرف را این چنین کس داده از دست
بنزد خلق او خوار آمد و پست